ایلیاایلیا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

با ایلیا، برای ایلیا

مرواریدهای خاکی

پسر گلم سلام سه شنبه 26 خرداد 94 هوا خیلی گرم بود! خیلی ها میگفتن چرا اومدین و چرا بچه رو تو این گرما اوردین بیرون! منم میگفتم که دوست داشتم پسر کوچولوم تو این مراسم شرکت کنه تا به سهم خودش از غواصای شهید و شهدای گمنام تشکر کنه! همونایی که از جونشون گذشتن تا ما در آرامش باشیم! هوا خیلی گرم بود و جمعیت زیادی اومده بودن. شما هم لپ هات سرخ شده بود و غر میزدی. به پیشنهاد یه آقایی رفتیم تو یکی از مغازه های نزدیکمون. زیر باد کولر خنک شدی و آروم! حدود 2 ساعت منتظر موندیم تا شهدا رو آوردن! با دیدن تابوت هاشون دلم لرزید و اشکم سرازیر شد.  اللهم صل علی محمد و آل محمد! روحشون شاد!  ...
28 خرداد 1394

نیمه شعبان

سلام پسر قشنگم! 11 خرداد 94 دو روز قبل از نیمه شعبان همراه با زن دایی جون رفتیم جشن تولد  امام زمان (ع). پارسال که تو دل مامانی بودی واسه سلامتی شما گل پسر نذر کردم و امسال نذرمو ادا کردم. 12 شاخه گل رز آبی خریدم! در واقع زن دایی زحمت خریدشو کشید. دستشون درد نکنه! اینم عکس شما با گلهای رز آبی! اینقدر تکون خوردی که کلاهت کج شد پسر جان! سه شنبه 12 خرداد هم رفتیم پیش دکتر ویزیت ماهانه! وزنت 6 کیلو و قدت هم 62 سانت شده! ماشاالله! بعد از ویزیت هم رفتیم بهار واست یه جغجغه و یه دندونی و یه دست لباس خوشگل خریدیم. مبارکت باشه عزیز مامان! ...
16 خرداد 1394

واکسن 4 ماهگی

پسر نازم سلام! فقط اومدم حرفای پست قبلیمو پس بگیرم! لبخندهای بعد از واکسنت آرامش قبل از طوفان بود! ظهر حسابی گریه کردی و دل مامانی رو لرزوندی! تا صبح هم تب داشتی و مامان بی تاب تر از شما بود!
11 خرداد 1394

پایان 4 ماهگی

پسر قشنگم سلام! امروز با دایی جون رفتیم واکسن چهار ماهگیتو زدیم. اونجا دایی جون پاتو نگه داشت و بعد از واکسن هم بغلت کرد و شما هم بعد از 5 دقیقه آروم شدی. توی راه هم خوابیدی تا خونه! امیدوارم تب نکنی! پسر گلم بعد از واکسن! راستی گل پسر، موهات داره میریزه (در واقع داری کچل میشی  )!  توجه بیشتری به دستات میکنی و سرت گرم میشه! انگشتات رو تکون میدی و با دقت نگاهشون میکنی!   اسباب بازی هایی رو که میزارم روبروت با دست سعی میکنی بگیری. اما هنوز گرفتن ارادی رو یاد نگرفتی! فقط با دستت با جغجغه یا ماشینت ضربه میزنی! عاشق پارچه های رنگی هستی:پارچه مبل، ملحفه، روسری مامانی و غیره!  ...
10 خرداد 1394

گل پسرم!

سلام پسر نازم! این روزها خیلی شیرین شدی! خنده هات بیشتر و از ته دل شده! مامانی رو کامل میشناسی. دیروز که میخواستم از بغل دایی جون بگیرمت با دیدن من کلی ذوق کردی و دست و پا زدی. وقتی بقیه باهات بازی میکنن نباید ار کنارت رد شم، آخه با دیدن من دیگه به اونها توجه نمیکنی!!   حالا دیگه وقتی غلط میزنی با کمک دستات سر و سینه تو بالا میاری و با اطراف کامل نگاه میکنی. عاشقتم وقتی تو بغل مامانی سرتو سیخ نگه میداری و به اطرافت نگاه میکنی! اینقده این حرکتت بامزست که نگوووو! وقت شیر خوردن حسابی شیطون شدی و بازی میکنی! به صورت مامانی نگاه میکنی و لبخند میزنی!  خیلی وقته که دوست داری رو پاهات وایستی. ما هم زیر بغلتو میگرفتیم و نگهت م...
2 خرداد 1394
1